جنگل

در واقع خودمم هنوز نمیدونم راجع به کدوم یک از مطالبی که تو ذهنم وول میخوره میخوام مطلب بنویسم...عجب!

ادامه مطلب ...

چرت نوشته!

نوشته های ادامه ی مطلب به همراه صدای بلند موسیقی نوشته شده اند و از هیچ خط فکری ای نشات نگرفته اند و صرفا جهت خالی شدن(عقده،دل،...) نویسنده ی مطلب میباشند...

ادامه مطلب ...

تنهاترین ها

زیاد بودن کسایی که آدما رو به چند دسته تقسیم کردن...خب مگه من چیم ازشون کمتره؟؟!

ادامه مطلب ...

سرآغاز،یا بهتر بگویم...باز آغاز!

چند ماه میگذره؟عجیبه این چیزا رو خوب حفظ میکردم ولی ایندفعه انگار یادم رفته یه گوشه کناری بنویسم، .../.../1390،روزی که وبلاگم رو حذف کردم!

چرا حذف کردم؟اینو دیگه خوب میدونم،حتی یادمه چند ساعت بعد از اینکه اعلام کردم دیگه نوشتنی در کار نیست خواستم بیام و بنویسم،اما چی شد که حذف کردم...وارد بازی خطرناکی شده بودم!بازی ای که سرانجامی برای من نداشت و بیشتر از احساس سرچشمه میگرفت تا عقلانیت و منم سخت ترین کار ساده ی عالم وبلاگ نویسی رو انجام دادم،،،فشردن دکمه ی حذف وبلاگ!


اینکه این مدت چی گذشت مهم نیست(آره،آره،میدونم خیلی هم مهمه اما یه تجربه ی شخصی هست،توضیحش در تفهیمش کمکی نمیکنه مگر اینکه شخصا تجربه ش کنید...)مهم اینه که من الان اینجام،همون ناصر،همون آدرس و همون قالب و همون نوشتار(شاید حتی نوشتاری عاشقانه)!


چی شد که دوباره اینجا رو ساختم؟؟خب ساده ست،کسایی که قبلا این وبلاگ رو خوندن میدونن که چه چیزایی اینجا نوشته شد،میدونن چطور از فرش به عرش رفتم و به خیال خودم(خیال یا واقعیت،موضوع اینجاست که من ناراضی نیستم) دوباره به فرش برگشتم! بعد با حذف وبلاگ پرونده ی یه عشق دیگه هم واسه خواننده ها بسته میشد،از این عشقا که ترکشش به وبلاگ میخوره و طرف مینویسه و مینویسه و وقتی به نتیجه نمیرسه میزنه همه چیز رو حذف میکنه(شایدم حذف نکنه) و دیگه سمت وبلاگ پیداش نمیشه...مثل اینکه دنیا به آخر رسیده!

رسیده؟؟دنیا به آخر رسیده؟؟مسلما نه...مخاطب های قدیمی این وبلاگ میدونن که عشق من هرچی که بود سرسری نبود،میدونن عشق من فارغ از هرگونه رابطه ای با طرف مقابلم شکل گرفته بود،میدونن...بیخیال،اونایی که باید بدونن میدونن چون قبلا زیاد نوشتم براشون!

تو که میخواستی برگردی چرا با همون آدرس؟...ای بابا،سوال قبلی هنوز کامل جواب داده نشده ها،،اما باشه،بازم با همین آدرس برگشتم چون باید ثابت میکردم که هنوز هم میشه نفس کشید،،،حتی بهتر از قبل!

من برگشتم،با همین آدرس هم برگشتم تا بگم زندگی جریان داره،میگید نه؟؟...اشتباه میکنید!من رفتم تو آتیش و دراومدم،صحیح و سالم...پخته یا سوخته فرقی نداره،اگه زمان به عقب برگرده بازم میرم تو آتیش...چون ارزشش رو داره!


پ.ن1:ای دل به کمال عشق آراستمت،وز هرچه به غیر عشق پیراستمت،یک عمر اگر سوختم و کاستمت،امروز چنان شدی که میخواستمت!

پ.ن2:نورا خانم وبلاگت کجاست؟؟دلتنگ نوشته هاتم!!

پ.ن3:راستی داشت یادم میرفت...سلام!