چرت نوشته!

نوشته های ادامه ی مطلب به همراه صدای بلند موسیقی نوشته شده اند و از هیچ خط فکری ای نشات نگرفته اند و صرفا جهت خالی شدن(عقده،دل،...) نویسنده ی مطلب میباشند...


داره میخونه...میگه "فقط امشب،فقط یک شب رو با من برقص!" نه بابا،رقص میخوایم چیکار؟این روزا تنهایی از سر رو روی لحظه لحظه ی اوقات بطالتم میریزه..."نمیخوام مثل بقیه تو یه ذره اخم کنی و وقتی من و میبینی راهت رو کج کنی"...اخم کن،من مشکلی با اخمت هم ندارم فقط باش! نمیدونم چی شده که این تابستون این مدلیاست،شاید از دوشنبه اوضاع کمی بهتر بشه،بالاخره بعد از کلی تابستون که تصمیم گرفتیم گواهینامه بگیریم و کل تابستون فقط به امروز و فردا گذشت ایندفعه دیگه ثبت نام رو انجام دادیم و قراره بشینیم پشت رل...سرگرمی خوبیه،وقت گذرونی خوبیه،کلا از بیکاری بهتره...اون تهشم شاید گواهینامه گرفتنم لازم و واجب شده بود!

هه هه،تو دنیای واقعی چشم دیدن همدیگه رو ندارن ولی تو فیسبوک کلی قربون صدقه ی همدیگه میرن...واقعا چقدر میشه دروغ گفت و کلک زد و نقش بازی کرد...اونم به بدترین شکل ممکن؟!بابا بخدا هم خودت میدونی،هم اون طرف مقابلت،هم همه ی اطرافیانت...میدونی و میدونه و میدونیم که کل حرکات و گفتارت از یه دروغ بزرگ سرچشمه میگیره پس خواهشا،خواهشا یا خودت باش یا خفه شو!

ایراد ما ایرانیا همینه،ایرادمون اینه که میخوایم خودمون رو غیر از اونی که هستیم نشون بدیم و کلی نقش بازی میکنیم...کاش نقشمون رو درست بازی میکردیم،بخدا اگه نقشمون رو درست بازی میکردیم اینقدر تهوع آور نبودیم ولی حیف که اینقدر بد نقش بازی میکنیم که سه سوته دستمون رو میشه و کل عالم و آدم میفهمن تمام کارامون نقش بازی کردنه...فهمیدنش اصلا سخت نیستا،کافیه تمامی افعال رو معکوس کنید تا معنی واقعیشون رو برسونن!

خاک بر سرمون که توی دوست داشتن هم رفتارمون همینجوریه...حرف دلمون رو برعکس میزنیم،میگیم از فلانی خوشمون میاد،بهش که نزدیک شدیم کلا فراموشش میکنیم و میریم سراغ یکی دیگه! میگیم از فلانی بدمون میاد و وقتی با یکی دیگه میبینیمش هفته ها دپسرده میشیم! با قربون صدقه با فلانی صحبت میکنیم و پشت سرش فقط فحش ناموسی بهش نمیدیم(نمیدیم؟چرا بابا،اونم میدیم!) ! بجاش با عزیزامون همیشه بد صحبت میکنیم و جلوی جمع ضایعشون میکنیم!

چمون شده؟این همه تناقض رفتاری و کلامی از کجا سرچشمه میگیره...بخدا اگه بلد بودیم حرف دلمون رو مستقیما از طریق زبونمون بزنیم خیلی دنیامون قشنگ تر بود!


این روزا دارم از بی هم زبونی دیوانه میشم،خودم رو زدم به دیوانگی و اونی نیستم که خودم میشناسم...کارایی میکنم که اصلا تو فازشون نیستم و فقط دقیقه های لعنتیم رو باهاشون میگذرونم...تا به خودم میام میبینم ساعت 2ی شب شده و باید سعی کنم بخوابم،کلی کش و قوس و کشتی میگیرم با خودم تا ته تهش ساعت 3 خوابم بگیره و بعد چش باز میکنم میبینم ساعت 10 شده...میخوام بیدار شم به خودم میگم بازم که چی؟بیدار بشم چیکار کنم؟؟به زور میخوابم،ساعت میشه 12 و با سردرد بیدار میشم...خدایا چرا اینجا اینقدر گرمه؟؟چرا هرچی برنامه واسه زندگی کردنه باید از 9هه شب به بعد باشه؟؟بخدا از 8 صبح تا 9 شب فقط باید واسه کارایی از خونه بزنی بیرون که در صورت انجام ندادنشون بدونی قطع یقین خواهی مرد...در غیر اینصورت بیرون رفتن تو اون گرما اصلا ارزشش رو نداره!


موسیقی گوش بده،کتاب بخون،پیاده روی کن و آخر سر بیا بنویس...چون هیچی مثل این آخریه آرومت نمیکنه!


"یه شب دیگه،دم بار،تک و تنها نشستم،حسم اینه،که بشینم،تا که پا شم برقصم...یه کس دیگه،دم بار،اون گوشه نشسته..."


پ.ن1:آهنگ اسمش blue bar هست،از پویا و نریمان!

پ.ن2:اگه نوشته های مالیخولیایی منو خوندی معلومه خیلی آدم پایه ای هستی!!

پ.ن3:نه بابا،عاشقی کجا بود...دلم واسه رفقام تنگیده!

نظرات 6 + ارسال نظر
bache ahoo یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 16:50

چرت نوشته نه ،دلنوشته!
موفق باشی

سلام،حرفهات رو خوندم...کنکور،،،راستش دقیقا بعد از قبولیه که میفهمی دنیا استرس های بزرگتری هم داره،دردهای بزرگتر،غم های بزرگتر...یه جایی میرسه که میگی کاش غمت به اندازه ی چیز بی ارزشی مثل کنکور کوچیک میشد...
نه نه،زندگی همه جوره قشنگه...خصوصا اگه درداش زیاد باشه!

موفق باشی در بزرگترین آزمون کوچک زندگیت!

jiiiiigh یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:26 http://hegh.blogsky.com/

وااااااااااااااااو ببین کی اینجاس .. خوشحالم که هنوز هستی ناصر عزیز .. از وب ندا پیدات کردم .. هی چشامو باز کردم و بستم و دیدم آره واقعا خودتی :))

در عرض یه هفته دو تا وبم فیلی شد .. تو هم که حذف کردی نتونستم آدرس بذارم برات ..

آدرسم ..

http://hegh.blogsky.com/

چه خوب شد پیدام کردی،،،کلی گشتم دنبالت! حتی آدرس فیلتر شده ت رو هم با زحمت باز کردم ولی پستاش رمز دار بود...چند تا آدرس دیگه هم ازت پیدا کردم ولی بازم متروکه بودن!
سارانا و سارینا و چتر قرمز و کفش قرمز و همه ی اینارم سرچ کردم بخدا...اما پیدات نکردم!

خوشحالم از اینکه بازم میخونمت...خیلی خوشحالم!

میم مثل من دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:03 http://saniyeha71.blogfa.com

تا ته رو خوندیم..:)

بس که مهربانید و باحال;)

jiiiiigh دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 22:42

نمی دونم تا کجا در جریانی .. یه برادری پیدا شد که وبلاگ بلاگفامو که فقط برای اطلاع آپ کردنم بود رو هک کرد و کارای دیگه که رو اعصاب بود .. حتی فک می کردم وب فیلی شده ی دومیم رو که فقط دو روز عمرش بود رو اون گزارش داد برای فیلتر شدن .. به خاطر اون زندگی مخفیانه رو برگزیدم:)) .. از آمارگیر وبلاگم فهمیدم رفته تو وبای قبلیم .. ۴۲ بازدید .. یعنی تمام پستامو آورده بود خونده بود .. مجبور شدم نوشته هامو رمزی کنم ..

اینکه با سرچ اونا پیدا نکردی نشونه ی خوبیه .. یعنی دیگران هم نمی تونن پیدام کنن :))

منم خوشحالم از بودنت .. در مورد لینک .. اون برادره لینک تو رو نمی تونه پیدا کنه پس مشکلی نیس ولی به ندا و طرا و بقیه گفتم لینکم نکنن فعلا .. اگه خواستی می تونی لینکم کنی:)))

نه راستش،در جریان هیچکدوم از این قضیه ها نبودم...چقدر جنایی شده موضوع!!!

پس با همون اسم سابق لینکت میکنم،تا کور شود هرآنکه خیال میکنه شما کم میاری:))

bache ahoo دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 23:59

ّسلام
آره بابا قبول دارم استرسای بزرگتم هست آخه یه دوره بعد کنکورو گذروندم منتظر دوره بعدیم.واااااااااای ۹ روز دیگه...ولی فعلا که شده تمام فکرو ذکرم .ولی کنکورم اونقدرام که میگی بی ارزش نیست البته خودش مسخره است ولی چه میشه کرد به آیندم وصل شده مجبورم این سدم منفجرش کنم.
با حرف آخرتم به شدت موافقم این دردان که باعث میشن ما شیرینیای زندگیو بهتر درک کنیم.
ممنون از ارزوت .
تا بعد کنکورم مجبورم وبگردیو تعطیل کنم البته اینجا جزء معدودنرین نوع وبگردیامه که به دور از نظرات تخصصیم ،امیدوارم بعد کنکور بیشتر بتونم بهتون سر بزنم یه جورایی متفاوت بودی
موفق باشی

من نمیگم کنکور بی ارزشه...میگم برخلاف چیزی که تو ذهن همه جا گرفته کنکور "تنها" راه نیست!
آدمای موفق راه های خودشونو از بیراهه ها هم پیدا میکنن...:)

بنده اگه بخش نظرات رو باز میذارم یعنی نیازمند نظرات تک تک خواننده های مطالبم هستم،،،هرکسی یه چیزی واسه یاد دادن به دیگری داره،منو از این نعمت محروم نکنید!;)

نظر لطف شماست،خیلی ممنون.

... سه‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:44

وبتون رو خوندم تمام شد ..
البته گاهی نظرات تون رو هم میخوندم
حلال کنید. نباید می خوندم.
ببخشید این مدت خیلی مزاحم تون شدم
معذرت میخوام اگه حرفی زدم و یا کاری انجام دادم که باعث ناراحتی تون شد
براتون آرزوی موفقیت می کنم
و بهترین ها رو از خدا براتون میخوام
منتظر دست نوشته های زیباتون می مونم
و اگه عمری باشه سر میزنم و لذت خواهم برد .
یا علی

نوشته ها برای خونده شدن ثبت شده بودن...
علی یارتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد