دکترهای حیوان... حیوان های دکتر!

خوب نیستم... اصلا خوب نیستم!

  خسته ام، اونقدر که نشستم یک دستی تایپ میکنم!اونقدر که یه دستم شده تکیه گاه سرم و زل زده به صفحه کلیدی که حروف فارسی نداره! حس میکنم مدت زیادیه که توی یه مسیر خاص قدم گذاشتم و دارم ازش خسته میشم! دارم از درس خوندن خسته که نه،"زده" میشم. خستگیمو با تکرار دلیل درس خوندنم میتونم کنار بزنم اما زدگیم رو نه... شبیه کسی که حتی دلیلی برای خودکشی نداره مستاصل و درمانده م. خسته شدم از بس دو دو تا چهارتا کردم،از بس 16 رو با 12 و 13 و 14 و... جمع کردم،معدلشو گرفتم و زدم تنگ معدل 12.5 که نه حقم بوده و نه لیاقتم! تا ببینم ترم بعد هم اجازه ی مهمان گرفتن دارم یا نه! خسته شدم از بس برای کس و ناکس و حرومزاده های مفت خوره دانشگاهی راجع به بیماریم توضیح دادم،اسم قرصامو آوردم و با پوزخندشون مواجه شدم (که آره،تو گفتی و ما باور کردیم مریضی). خسته م از بس یه مشت ولدالزنای سر راهی رو استاد و دکتر صدا زدم و دیدم نمره ی آخر ترمم ربطی به درس خوندنم نداره،بلکه مربوط به جنسیتم و عدم توانم در ارضای شهوت دکتر گرامی در خودارضایی شبانه ش به یاد دانشجوشه!

لعنت به پدر و مادر کسی که اینقدر دانشگاه تاسیس کرد تا هر حشریه درس خونده ای بشه استاد و گستاخی رو تا جایی پیش ببره که سر کلاس به دختر مردم،به عشق جوونی مثل خودم، دست بزنه و خشتکش قلمبه بشه! 

خسته م... شب و روزم رو گم کرده م... خیلی خسته م!


پ.ن: به حضورت تو زندگیم بدجور محتاجم... به بودنت کنارم،به گریه کردن رو چادر و زانویی که عکسشو برام فرستادی و گفتی "جات اینجاست"...

نظرات 5 + ارسال نظر
ندا شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 23:07

اخ چقد عصبانی و پر درد نوشته بودی.
میفهمم. ناعدالتی..حق خوری..همه و همه.. و اخ از سطر اخرت..
شاید یکی از ساده ترین و عاشقانه ترین عاشقانه هایی بود که تو این مدت شنیده بودم..


خدا بد نده پسر..چی شدی؟

حق خوری خیلی بده،آدمو نا امید میکنه از ادامه ی مسیر...

گذرا دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 20:08

به به برادر ناصر
این مطلب بجای خود اما:
1- چقدر خوشحالم که پستی ازت میبینم!

2- خوشحالیم سوخت وقتی دیدم نوشتی مریضی! خدا بد نده ناصرجان مریضیت چیه عزیز؟ خیلی ناراحت و نگران شدم :(

و در نهایت در مورد مطلبت...
ناصر هرگوشه این جامعه حق خوری میشه از دانشگاه بگیر تا بیمارستان تا محل کار و هرجا که فکرش رو بکنی
تبعیض همیشه هست و بوده
حالا به اساتید هم این اشکال وارده متاسفانه...

ولی اینها نباید خستت کنه دوسته من
سعی کن هروقت دلزده شدی با یاداوری هدفت خودت خودتو دوباره بسازی

اخی پ.ن رو چقدر دوست داشتم (حس پاکی داشت)

بیشتر بنویس اما راضی نیستم به قیمت بیشتر نوشتن ناراحتی های بیشترت رو ببینم ((اخه هروقت کلافه و بریده ای مینویسی!))

سلام
1- منم همینطور،من باب نظر!
2- مریضی من قدیمیه... قبلا همینجا ازش نوشتم.

نوشتن من قلق داره،اصولا وقتی پره پره پر میشم مینویسم... الباقی زندگی که نوشتن نداره،لذت بردن داره

گذرا چهارشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 19:03

من از دو پشت عشقای گذشتت اینجا رو میخوندما
مریضی کجا بود کلک؟
خب الان میگفتی مثلا چی میشد؟
ایش چه لوس
پس باید دعا کنیم که هیچوقت پر نشی از ناراحتی ها اقا ناصر که در اونصورت اینجاها نمیبینیمت
پس بدرود ابدی :دی

رونوشت به بانوی دوپشته
http://introspection.blogsky.com/1390/05/31/post-11/

یک جراح دوشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 00:21 http://1jarah.persianblog.ir

The Moment U Think Of Giving Up,Think Of A Reason Why You Held On For So Long...
سلام!
و اینکه خیلی متاسف شدم... خیلی بیشتر از اون چیزی که توی کلمه ی متاسفم هست.
گل!

عجب جمله ای
کاریش نمیشه کرد

خانم دکتر سه‌شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 16:07

مشخصه وقتی اینارو می نوشتی مثل دو سه سال پیش من بودی، همون وقتی که درگیر درس مذخرف هوش بودم!!
داغون و در حال انفجار!
اما دست رو داغ دلم گذاشتی ...
8 اولی و 10 دومی دلیلش فقط اونی بود که نوشتی. خاک بر سر همچین استادی و مدرک بی ارزشی که داره . شعور که هیچ!!!

نمی دونم چی بگم ...
فقط اینو بگم هیچکدوممون به اون چیزی که لیاقتمونه نرسیدیم و معلوم هم نیست که برسیم...
بعضی وقتا با خودم میگم کاش دنیا تموم میشد ...

هیچی سر جای خودش نیست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد