چیزی شبیه به دلخوشی!

- ببین وحید،دوستانه بهت میگم... روزی روزگاری از یکی از این دخترا خوشت اومد خودم شخصا دهنت رو سرویس میکنم!
+ نه نه،اینا مثل خواهرام میمونن!  

البته کتمان نمیکنم که دهانش هنوز هم مورد عنایت این جانب قرار دارد اما فلش بک که میزنم میبینم خیلی شبیه به دلخوشی ست!

نمیدانم تصورم از رابطه ی آینده ام با دوستانم چه بود، اما قطعا انتظار داشتم رفیق روزهای تجرد عده ای باشم و بعد از تاهلشان قاعدتا انتظار دیدنشان و با آنها بودن به سبک زمان تجرد را در سر نداشتم... خب قشنگ است،وقتی میبینی بعد از تاهل هم میتوانی با دوستت باشی، بدون حسی همانند معذب بودن! اینکه حتی قبل تر ها شده باشی سنگ صبور طرف مونث(!) ماجرا هم خودش قشنگ است،اینکه با طرف مذکر ماجرا صحبت ها کرده باشی،اینکه بابت صحبت ها به طرف مونث ماجرا بیخیال شدن را توصیه کرده باشی... گفته باشی تغییر کن، وقتی میدانی نیازمند تغییر هستی برای خودت تغییر کن نه برای رسیدن به کسی و برای کسی! نمیدانم نقشم چه بود، نمیدانم از پس وظیفه ام بعنوان یک دوست برآمدم یا نه، نمیدانم اما یادم است طرف مذکر در شبی که ماجرای خواستگاری را به میان کشید (آن هم بعد از پیشنهاد به بیخیالی از جانب من به طرف مونث) پیش از هرچیز از من معذرت خواست، یادم آمد چند هفته ای بود که طرف مونث دیگر کاری به کارم نداشت اما... کیست که نداند بدترین کار میان بازی های عاشقانه ی دو نفر قرار گرفتن است! جایی که معمولا کاسه ها و کوزه ها و امثالهم در سرت میشکنند و گاه حتی میشوی آدم بد و مانع رسیدن آن دو به هم... اما ته تهش شیرینی ست، وقتی هر دو طرف آشکار و نهان از تو عذر میخواهند و تو میرسی به جایی که دیگر حس میکنی میانجی بودن فایده ندارد (بعد از خواستگاری)،دخالت فایده ندارد... باید بمانی تا با هم خوش باشند و اگر به مشکل برخوردند خودشان سراغت را بگیرند چون اصولا آفت رابطه های پویا نفر سومی ست که چرتکه میاندازد به جان رابطه ها و ترازو میدهد دست طرفین و قضاوت را برایشان حق جلوه میدهد!

خوشحالم، نه بابت درست یا غلط بودن ماجرا، نه بابت رسیدن دو تن از دوستانم به هم... صرفا بابت اینکه میدانم هر رابطه ای گذشته ای دارد و هر گذشته ای قابل جبران است و ایثار ها و فداکاری ها نشان از علاقه ی شدید قلبی ست و چه باک از مشکلات آینده وقتی همراهت تنهایت نمیگذارد و چه زیباست وقتی یقین داری قرار است این ها را به چشم ببینی!

پ.ن 1: وقتی به افتخارشان میخواهم برای اولین بار کت و شلوار بپوشم قطعا به مناسبت عقدشان باید صفحه ای سفید(!) میکردم بنام عشق!

پ.ن2: هیچکدامشان اینجا را نمیخوانند... نوشته برای دل خودم است!

نظرات 11 + ارسال نظر
یک جراح یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 20:21 http://1jarah.persianblog.ir

گل!:)

همچنیز ^_^

سانیا دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 14:12

خدایی خیلی خوش میگذره . امیدوارم به تو خیلی خوش بگذره که قطعاً میگذره .

حس خوبیه که بعد از همه ی مشکلات و کشمکش ها و سختی ها بازم کنار هم بایستید و یادتون بیاد چیزی فرای روزمرگی ها به هم مربوطتون کرده.

ارزشی که جفتشون برام داشتن باعث شد مراسمی غیر از مراسم های عمو و عمه و خاله و داییم رفته باشم :)
خیلی فراتر، قطعا پای یه عمر در میونه ^_^

Darya دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 21:48 http://azjensebaranam.blogsky.com

نیمه شعبان ولادت آقا امام زمان (عج) بر شما مبارک
مثل همیشه پستها عالی و پر محتوا و زیبان
با آرزوی بهترینها

_______(¯`:´¯)
_____ (¯ `•✦.•´¯)
_____ (_.•´/|\`•._)
_______ (_.:._)__(¯`:´¯)
__(¯`:´¯)__¶__(¯ `•.✦.•´¯)
(¯ `•✦.•´¯)¶__(_.•´/|\`•._)
(_.•´/|\`•._)¶____(_.:._)_¶
__(_.:._)__ ¶_______¶__¶¶
____¶_____¶______¶__¶¶ ¶¶
_____¶__(¯`:´¯)__¶_¶¶¶¶ ¶¶¶¶
______(¯ `.✦.•´¯)_¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶
______(_.•´/|\`•._)¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶
_______¶(_.:._)_¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶
¶_______¶__¶__¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶
¶¶¶______¶_¶_¶¶¶¶(¯`:´¯)¶¶¶¶¶
¶¶¶¶¶(¯`:´¯)¶ _¶(¯ `•✦.•´¯)¶¶¶
¶¶¶(¯ `.✦.•´¯ )¶ (_.•´/|\`•._)¶
¶¶¶(_.•´/|\`•._) ¶¶ (_.:._)¶¶
¶¶¶¶¶¶(_.:._)¶¶¶_ ¶¶¶¶ ¶¶¶
__¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶(¯`:´¯) ¶¶ ¶¶¶
______¶¶¶¶¶(¯ `•.✦.•´¯)¶¶ ¶¶¶
____¶¶¶¶ ¶¶ (_.•´/|\`•._)¶¶¶ ¶¶¶
___¶¶¶¶ ¶¶¶¶ ¶ (_.:._)¶__¶¶¶ ¶¶
___¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶_¶¶¶ ¶¶¶___¶¶ ¶¶
_¶¶¶¶ ¶¶¶¶___¶¶¶ ¶¶¶¶____¶¶¶
¶¶¶¶¶¶¶¶____ ¶¶¶ ¶¶¶¶_____¶
-_____--------_¶¶¶¶¶¶¶¶¶
-----_____---_¶¶¶¶¶¶¶¶¶
----____-----_¶¶¶¶¶¶¶¶¶
___|___|___|_____|___|___|___|___
__|___|___|____|___|___|____|__|__
___|___|___|____|___|___|_|__|___|_
__|___|___|____|___|___|___|___|__

"دریا....."

همچنین بر شما ^_^
ممنون

یه آشنا چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 05:59

جمله اولت، فعلش همین بود دیگه؟ -_-
خدارو شکر جدا روز و شب خوبی بود خیلی هم خوش گذشت ایشالا که خوش بخت بشن

ضرغامی سانسورش کرد :))
انشاا... ^_^

jiiiiiiigh چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 23:31

فیلی شدم .. آدرس جدیدم ..

http://rayban.blogsky.com/

بروز میشی این گوشه ^_^

وحید سه‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:14

ناصر دهنت سرویس :))))))))))))) ولی مرسی درضمن فکر میکنی نمیخونم ولی میخونم 3:) مرسی از همه عزیزان لطف دارین

با تشکر:(((((
اصن ببینم،لامسب چی شد گذرت افتاد به اینجا؟دهنت سوراخ!:-D

... چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:19 http://showcherakh.blogfa.com

صرفا بابت اینکه میدانم هر رابطه ای گذشته ای دارد و هر گذشته ای قابل جبران است و ایثار ها و فداکاری ها نشان از علاقه ی شدید قلبی ست و چه باک از مشکلات آینده وقتی همراهت تنهایت نمیگذارد و چه زیباست وقتی یقین داری قرار است این ها را به چشم ببینی!



*************

پس چرا همراه من این رو نفهمید
و تنهایم گذاشت ؟؟؟
و رفتارش را به گونه ای تعبیر کرد
که نمی دونستم خوشحال باشم یا ناراحت !!!

جدا شدنی ها جدا میشن و میرن... نمیشه هیشکی رو به زور نگه داشت!
یه روزی دلیلشو میفهمید...

... پنج‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 00:20

ممنون بابت جواب به کامنت هام
حتما درباره شون خوب فکر می کنم
سپاس

خواهش میکنم

... پنج‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:04

به زور نمیشه کسی رو نگه داشت ... درست !!!
اما برای نگه داشتنش که باید تلاش کرد ... نباید؟؟
اون برای نگه داشتن من تلاش نکرد ...
حتی یه کلمه نگرفت نرو
حتی پیش قدم برای آشتی نشد ...
حتی یه زنگ ...
حتی یه اس ...
فقط گفت نمی خوام مجبورت کنم به کاری ...
این نهایت روشن فکریه؟؟؟
حس تلخیه شنیدن این حرف از مردی که قرار بود بشه شریک زندگیت...
داغون میشی وقتی فکر می کنی علاقه اش دروغ بوده ...

تلاش تا یه جایی معنا داره،دقیقا از یه حدی به بعد میشه حماقت... جوری که حتی اگه طرف کنارت بمونه حس بدی از بودنش داری! البته منظور من تلاش برای نگهداشتن فردی بود که میخواد ولت کنه و بره،نه به دست آوردن کسی و جنگ با مشکلات،این دو خیلی فرق دارن!
از یه علاقه ی دروغ،تو این مرحله داغون بشی بهتره تا مرحله ی بعد! جایی وسط زندگیت که تصمیم ها سخت تر و ویران کننده تره

... پنج‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 21:18

خیلی سردرگمم ..
ای کاش زندگی رو میشد مثل یه فیلم جلو زد

سخت می گذره ...
کند می گذره ...
با درد می گذره ...

اونوقت حتی اگه به جاهای خوب فیلم هم برسی برات بی معنا جلوه میکنه

بهرحال میگذره،از موهبات الهی قدرت فراموش کردن سختی هاست

... جمعه 18 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 18:50 http://zahraya.blogfa.com/

وب قبلیم رو دارم بازسازی می کنم
یکم زمان میبره ...
آخه دوست دارم دست نوشته هامو دوباره بخونم
آدرسش رو برات می ذارم
دوست داشتی بهم سر بزن
خوشحال میشم .

ممنون بابت آدرس
سعی کن با نوشتن خودتو آروم کنی... بی نیاز از شخص دومی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد