الف مثل او

تمامی سفرهایم به کنار،آنی که او داشت هم به کنار...

 

 اول اگر فکر میکنید سفرها جز دردسر بوده اند حلالتان نمیکنم،این نمره را بگیر امضا کن با امضاها ببر آن شهر تا امضا کنند و بابت هر امضا کلی لیچار بارتان شود و بیار پیش ما تا امضا کنیم و حالتان را به قدر کافی بگیریم، قطعا جز دردسر نیستند!

نمره ی من دیر اعلام شد،بسادگی به انتخاب واحد نرسیدم و یک هفته ده روزی درگیر جاده و آخر قصه مه اما قصه ی آخرم این نیست بودم! نمره که اعلام شد از دانشگاه مقصد ریز نمرات را برای دانشگاه مبدا بردم،از دزفول به اراک،با قطار!

او هم بود،خوب کرد که بود،در قطار نخوابیدیم،البته دوست همسفرمان بهانه شده برای نخوابیدن اما خودمانم میدانستیم که نمیخوابیم! تا شفق صبحگاهی خندیدم و با جمله ی "یه روز خوب برفی،با دوستان" بعنوان تیتر عکس هایمان قهقهه زدیم. رسیدن به ایستگاه در ساعت 5 صبح و انتظار در کنار بانوی فک آهنین خودش خاطره شد،حتی وقتی بخاطر پرخودگویی بانو(بانو با خودش بلند بلند حرف میزد)به نمازخانه گریختیم و درگیر مردی شدیم که با موج هایش،به زبان محلی، درگیر بود! مرد به ما فهماند که نباید زن بگیریم زیرا پرده مان را میزند(!) همان مرد هم خاطره شد زیرا به لطف "او" برایش نقش کر و لال ها را ایفا کردم!

صبح شد و کرمی در من ویراژ میداد،کرمی بع بع کنان... کله پاچه خوردیم،بیشتر تر خوردم تا خوردند اما چسبید،مدارکش هم موجود است متاسفانه! بعد با کفش های آهنین وارد کارزار شدیم و پله ها نوردیدیدم و تاکسی ها گرفتیم و اما خسته نشدیم چون بداهه نوازی هایی به لطف گفتار و نوشتارمان (او،مجری ست) داشتیم که خودمان را هم بهت زده میکرد! مثلا وقتی منتظر مدیر گروه محترم بودیم که در جلسه ی دفاع به سر میبرد،بنده خدایی آمد و پرسید دفاع کرد؟ و خیلی جدی پاسخ شنید بله،ربع ساعت اول دفاع کرد و حالا داره همه جانبه حمله میکنه! بعدا که رژیم عوض شد میتوانیم ادعا کنیم در همان بحبوحه ی پشت در گیر کردن بدنبال تشکیل تجمعات دانشجویی با خواندن یار دبستانی من بودیم،آن هم با همراهی هیچ کس!

بدو بدوها زیاد بود،چندین بار از این دانشگاه به آن یکی جست زدیم و بارها زبان تندی شنیدیم و حتی به نهار خوردن نرسیدیم اما تمام سفر به کنار،آن بدو بدوهای آخری او به کنار،که اگر نبود قطعا امضاهای آخر ستانده نمیشد! دست آخر هم نماز جماعت پارکی و نهار پفکی و خواب الکی و خوش بودن راستکی... میارزید،و بسیار بسیار چسبید.


پ.ن 1: تا آخر عمر لطفت فراموش نمیشود "او"ی عزیز...

پ.ن 2: امضا برای یازده واحد گرفته شد،اما هشت واحد بیشتر داده نشد،آن هم بخاطر دیر اعلام شدن نمره توسط استاد خودشان... شکر که پست قبلی را نوشتم. :)

نظرات 6 + ارسال نظر
یه مسافر یکشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 20:24

خودتو نوشتنت
البته نه خسته . . .

ادای دین بود
دشمنه که خسته س

یه آشنا چهارشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 23:17

این اویی که ازش نوشتی تو بد شبی این متن رو خوند از اون شبایی که به قاعده ی یه عمر درازن...
اما تو همین حال یه حس خیلی خوب بهم دست داد یه لبخند ناخونده
دمت گرم خیلی قشنگ نوشته بودی البته اغراق زیاد داشتا!! دیگه انقدم من مشکل گشا نبودم
کاری جز جبران محبت نکردم قطعا برا کسی انجام دادم که برام با ارزش بوده، فراموش کن عاغااااااااا


بودی جانم،بودی

یک جراح شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 00:28 http://1jarah.blogfa.com

وا...
چرا شما میتونین در جواب ِ کامنتا گل بذارین،من نمیتونم؟!
با تشکر از بلاگ اسکای واقعا" سیستم جالبی پیاده کرده!
گل!

دیگه چارتا اسمایل کج و کوله این حرفارو نداره

ندا جمعه 23 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 13:32

این او کیه؟
شفاف سازی کن زووود.
مشکوک میزنی.

بگم پسره حله؟

یک جراح پنج‌شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 15:45 http://1jarah.blogfa.com

سال ِ نو مبارک آقا ناصر! :)
با آرزوی بهتریییییییییییییییییییین ها...

همچنین

فاطمه چهارشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 20:03 http://spotlight1.blogfa.com

سلام
خیلی وقته تشریف ندارید،گفتم حالی ازتون بپرسم.
گل!

سلام
والا به وبلاگتون میام،نظر هم میذارم اما تایید نمیشن
ممنون بابت احوالپرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد