HBTM

این یک جمله ی خبری غمگین است...


آه از بیست و سه سالگی...نه نه،آه از روز تولد!

شاید دو سال قبل که روز تولدم با فرو ریختن رویای عاشقانه ام عجین شد میبایست یک چیز را حدس میزدم،آن چیز که روز تولدم را خاص میکند نه خاطره ی سال نود بلکه صرفا حسی ست که با آن پیوند خورده...یک جور غم!

میدانید،از رابطه ی سوم در این وبلاگ هیچ چیز ننوشتم،دلم نخواست بنویسم چون دلش نخواست بدانند،دلم نخواست بنویسم چون قبلا نوشته بودم و میدانستم بعد ها گاه نظر خودم هم عوض میشود،ننوشتم تا کسی نفهمد و نداند و نپرسد و نخواهد و ادامه ندهد...مهم بود،شاید مهم ترینشان! منی که یک بار علاقه مند شدن را تجربه کرده بودم دیگر به خودم اطمینان نداشتم،دیگر رمقی برایم نمانده بود و بعد از اتمام و به دیوار رسیدن رابطه،دلخوش زندگی در کنار دوستان جدیدم بودم...میدانید،دیگر نمیخواستم ابراز علاقه از جانب من باشد،یک بار برای هفت پشتم بس بود،این بار نشستم منتظر تا ببینم چه پیش می آید...که پیش آمد!

تابستان برای من فصل عاشقی ست،برخلاف خیلی های دیگر که پاییز یا زمستان را دوست دارند و عاشقانه میپندارندش،برای من گرمای خرماپزان از مترها برف و هزاران برگ زرد عاشقانه تر است...اصلا گاهی وقتا تابستان ها را که مرور میکنم میبینم در این سه سال پایان و آغاز سه رابطه را دیده ام (البته تابستان ما قاعدتا با گرمای عجول ما ربط مستقیم دارد،وگرنه منظورم همان بهار و بطور خاص تر از اواسط اردی بهشت است)

الان هم در همان بحبوحه قرار داریم،و شاید بتوان گفت استارت پایانی دیگر زده شده...پایانی که آن طرفش حس های تازه تری داشت،نمیدانم چرا ولی اولین ها برایم یادگار میمانند و فراموش نمیشوند، فقط میتوانم حبسشان کنم در گنجه و هرگز اجازه ی یادآوریشان را به خودم ندهم،اولین هایی در حد گرفتن دست حتی! میدانید،رابطه ی سوم همه چیزش خوب بود جز نوسان های مکرر طرف دیگرش! بالا و پایین ها و ندانم کاری ها و سردرگمی ها...آه،اصلا ولش کنید! ایراد از ذات عشق دوست من است که ابراز علاقه ام را با سیاست قاتی نکرده و نمیکنم و نخواهم کرد!


جمعه تولدم بود،این یک جمله ی خبری غمگین است...خصوصا وقتی یادت بیاید در اوج ناراحتی تولدش را تبریک گفته بودی،اما در اوج مبهمی تولدت را تبریک نگفت...فراموش کرد...فراموشش شدی!

مهم نیست...خیلی وقت است خیلی چیزها مهم نیست!


پ.ن1: دیالوگ پایین رو دوست ندارم فراموشم بشه! 

- میخوام آنفرندت کنم!با دیدن عکسات فهمیدم خیلی چیزا برام تغییر نکرده و سر جاشه!

+ خب عکسامو پاک میکنم!


پ.ن2: دیگر ققنوس نیستم...خاکسترم دود شد و رفت هوا،نفر بعدی زحمت گردآوری بر باد رفته ها را هم بکشد!


نظرات 14 + ارسال نظر
دریا شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:03 http://azjensebaranam.blogsky.com


vaghti ino khundam didam ke dige chizi baraye neveshtan nadaram...

همیشه دلیلی برای نوشتن هست... همونطور که دلیلی برای ادامه دادن هست

یه آشنا یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 18:01

در جرم توبه کردن بودیم تا به گردن
از توبه های کرده ، اینبار توبه کردم...

نفر بعدی هم میاد به امیدخدا زندگی روی خوشش رو هم نشون میده من به فردایی روشن امیدوارم...

منم دیگه چشم دیدن فردا رو ندارم...

یه مسافر یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 21:34

دل نبند ، دل را اگر ببندی وحشی می شود و یک روز بلاخره فرار می کند...!

با این دل نوشته ها نمیزاری مردم تولدتو تبریک بگن!

دیر گفتی جانم... دیر
تبریک ها از جانب عزیز ها همان اول وقت به دستمان رسید

یک جراح دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 23:27

ایراد از ذات عشق دوست من است که ابراز علاقه ام را با سیاست قاتی نکرده و نمیکنم و نخواهم کرد!
این جمله بالارو خوب میفهمم...!
گل!


ممنون

یک جراح سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:36 http://1jarah.blogfa.com

الان اینی که میخوام بگم هیچ ربطی به این پست نداره ها!:دی
ولی میخواستم بگم "به به میبینم که رایتل هم اضافه شد به سایت!:دی"
البته من خودم همراه اول دارم!:دی
گل!

دیدی ی ی ی ی؟؟
من اصلا خودم متوجه نشدم ها، شما گفتی رفتم سایتو چک کردم دیدم ایول ل ل ل، راه افتاده ^_^
ممنون مشتری همیشگی...

یک جراح چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 23:56 http://1jarah.blogfa.com

چاکریم!
بله مشتری همیشگی رو خوب اومدین!
آخرین بار یه بیست هزار تومنی خریدم!
گفتم ریا بشه!
وظیفس...!

خب لابد یه چیزی میدونم که بهت میگم مشتری همیشگی
دستت درد نکنه،جبران میکنیم

یک جراح پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:26 http://1jarah.blogfa.com

راستی این "دیدی ی ی ی ی؟؟" چقدر ذوق توش بود به منم منتقل شد!

خب راستش اراک بودم و با گوشی وبلاگ رو چک میکردم،دیدم راجع به رایتل نوشتی... یعنی درواقع خبر رایتل دار شدنمونو خودت بهم دادی،منم ذوق کردم دیگه

یک جراح سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:21 http://1jarah.blogfa.com

ای بابا جبران چیه،یه چی گفتم همینجوری دور هم بخندیم!
اصلا" وظیفس!
پس خبر ِ خوب رسوندم که! چقد خوووب!
ای کاش همیشه خبرای خوب برسونم به این و اون!
مخصوصا" وقتی دکتر شدم!

واقعا جدی گفتم،اما خبچه کنیم که فعلا دستمون خالیه!
به امید خدا...ایشالا ایشالا

یک جراح سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 15:23 http://1jarah.blogfa.com

درست میشه...
بله،ایشالا ایشالا!

توکلت علی الله

بالالایکا شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 15:23 http://2.balalayka.ir

سلام ، تولدت مبارک پسر جان !

اووووووو وَه !!! اگه قرار بود با یه آن فرند کردن کسی خاکسترش به باد برود ، که الان توی تموم جهان ، چشم چشم رو نمیدید از شدت غبار خاکستری !
این نیز بگذرد ... بس بگردید و بگردد روزگار ، دوست من . برایت روزهای شاد تری آرزو دارم ،خاصا در روزهای به دنیا آمدنت .(تقصیر من نیست آیکن گل نداری !)

علیک سلاااااام... چه با تاخیر!

نه نه،آنفرند از جانب من صورت گرفته... جریان خاکستر هم چیزی دیگه ایه که مخاطبای قدیمی تر میدونن :)

ممنون بابت آرزوی قشنگت ^_^

سانیا دوشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 14:28

قصه ی سیب هستش ها . اینم لینکش :

http://paberahneh1994.blogfa.com/post/149

و ممنون از تو.

آهان... لابد بابت موضوع بندی یاد داشتت بوده که پشت سر هم ندیدمش!
ممنون بابت لینک...

یک جراح چهارشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 20:37 http://1jarah.persianblog.ir

نیستید آقا ناصر...!:)

بزودی دست پر میام دوست عزیز... البته از خوندنتون غافل نیستم

یک جراح شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 18:41 http://1jarah.persianblog.ir

منو میخونید که خیلی لطف میکنید،باعث افتخار بنده س...
ولی الان منظورم از "نیستید" وبلاگ خودتون بود
خوشحالم که به زودی میاین با دست پر

اختیار دارید،خوشایند خودمه
میام،با کلی حرف برای نوشتن میام
ممنونم

... پنج‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 22:32

ببخشید این حرف رو میزنم
امیدوارم ناراحت نشید
خوشحالم توی این دنیای بزرگ یه هم درد پیدا کردم
کسی که منو بفهمه
کسی که حرف هام رو لمس کنه بعد برام نسخه بپیچه ...

چرا باید ناراحت بشم... راحت باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد