چندین بهشت

که دلت آنقدر تنگ شود تا بفهمی چرا بعضی ها را نمیتوان در حد دوست نگه داشت...که بخواهی هر روز ببینیشان،در هوایشان نفس بکشی و بهشت در رگ هایت جاری شود!


زیاد تهران نرفته ام،اما هروقت رفته ام حس خوبی نداشته ام...اینکه شهر تو در تو هست و سرگیجه آور به کنار،خودم هرگز خاطره ی خوشایندی درش نداشته ام که به شوق آن خاطره حسم خوب شود یا حداقل بد نباشد!

بیست و سوم تیر ماه امسال را باید ثبت کنم،ثبت کنم و قاب بگیرم و هرلحظه به یادش باشم...آدم ها معمولا همدیگر را میبینند،بعد سعی میکنند با هم دوست شوند. آدم ها معمولا دوست میشوند اما اگر مدت زمان زیادی همدیگر را نبینند دوستی شان کمرنگ میشود. آدم ها اگر به چشم چیزی را نبینند زیاد باورش نمیکنند،اگر هم ندیده باورش کنند باورشان زیاد دوام نمی آورد اما جنس دوستی ما فرق میکرد!

دوام دوستی های مجازی چند سال است؟اصلا به سال میکشد؟اینکه هر آن ممکن است بیدار شوی و دیگر دوست مجازیت آنجایی که فکر میکنی باید باشد،نباشد چه میشود؟؟هیچی...فقط تمام میشود! دوستی ما تقریبا از 5 سال قبل شروع شد،یک گروه چند نفره که در تالار گفتگو گرد هم می آمدند و از علاقه ی مشترکشان که سریال های شرقی بود حرف میزدند...دوام اینچنین دوستی هایی هم خیلی که باشد فوقش تا چند ماه بعد از اتمام سریال خواهد بود اما نه...استثناهایی هم وجود دارند،چیزهایی فراتر از معجزه!

بیست و سوم تیر ماه 91 را ثبت میکنم چون ملاقات داشتم با چندین و چند معجزه،کسانی که چهره شان را ندیده بودم و بابت سیرتشان دوستشان داشتم،کسانی که تا پیش از این خیال میکردم بالاخره یک روز همه چیز تمام میشود و دوستی به دیوار میخورد،اما بعد از دیدنشان نظرم عوض شد،دیگر سرم هم برود حاضر نیستم بهشتم را از دست بدهم...به تمامی مقدسات قسم!


پ.ن1:که دلگرم میشوی وقتی دوستت دارند و دوستشان داری و ابراز علاقه را پشت بازی های روزگار مخفی نمیکنید...که عاشق هم هستید و جای تمامی نداشته های هم را پر میکنید...دلگرمم،بسیار دلگرم به دوستانی که حضورشان از حضور خیلی از واقعی هایم برایم عزیزتر است.


پ.ن2:جایگزین دعای آخرم شده اند،دعایی که مربوط به خودم بود و حال مربوط به آنهای دوست داشتنی ست...که هر روز صمیمی تر شویم و گسستنمان سخت تر...الهی آمین!

نظرات 6 + ارسال نظر
jiiiiiigh شنبه 31 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:07

هی ی ی پسره .. تو لیاقت دوس داشته شدن رو داری .. لیاقت این حس های خوب .. امیدوارم ابدی باشه برات ..

تنها نقطه ی تاریکش ندیدن تو بود...که اونم به امید خدا دفعه ی بعد:)

گذرا یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 14:13

ناصرخان خب الان این پست جدید شما که رمزگذاری شده عنوان هیجان انگیزی داره که جذب میکنه ادمو به دونستنش:(

پست رمزدار برای این نیست که خونده نشه...قرار بود خونده نشه که کلا نوشته نمیشد ولی شما بگو رمز رو چطور برسونم دستت؟؟

نقطه ی کور دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:37 http://www.the-blind-point.blogfa.com

من هم رمز می خوام بی هیچ شک و شبه ای ..

چه خوب که دوست داشتن و دوست داشته شدن را همزمان داری ... این ینی تمام حس های خوب :)

آری...زخمی تمام دوست داشتن های یک طرفه ام هستم و خسته از آنان:)

لیلی چهارشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:07

کلمه به کلمش رو با همه وجودم میفهمم
منم همون موقع تهران بودم... میدونی که... نورا... آرزومه یه بار دیگه روبروش بشینم و لبخندش رو نگاه کنم..

هیسسسسس...به کسی نگیا،اما این آرزوت برای من برآورده میشه حتما;)

لیلی چهارشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 21:11

سرلج تو هم که شده بعد ماه رمضون میرم

یه معجزه! پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 22:22

که هر روز صمیمی تر شویم و گسستنمان محال تر...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد