کپی نوشت

روزهایی که فقط خواننده باشی دیگر حسی برای نوشتن نمیماند...نوشته ی زیر از منبعی دزدیده شده!



آدمها چه موجوداتی دلگیری هستند
وقتی سوزنشان را نخ میکنی
تا برایت دروغ ببافند 
چقدر میچسبد سیگارت را در گوشه ای بکشی
و هیچ کس با خنده های تو

به عقده هایش پی نبرد 

از آدم ها دلگیرم
که خوب های خودشان را از  بدهای تو  مو شکافی میکنند 
و بد هایشان را در جیب های لباس هایی که دیگر از پوشیدنش خجالت میکشند

پنهان میکنند 
از اینکه ژست یک کشیش را میگیرند وقتی هوای اعتراف داری
و درد هایت را که میشنوند خیالشان راحت میشود

هنوز میتوانند کمی خودشان را از تو کشیش تر ببینند 

از آدم ها دلگیرم 
وقتی تمام دنیایشان اثبات کردن است
همین که گیرت بیاورند
تمام آنچه را که نمی توانند به خورد  خودشان دهند به تو اثبات می کنند
به کسی غیر از خود برتری هایشان را آویزان کنند 
تا از دور به کلکسیون افتخاراتشان نگاه کنند
و هر بار که ایمانشان را از دست دهند آنقدر امین حسابت میکنند که تو را گواه میگیرند 
ایمانشان که پروار شد با طعنه میگویند:
این اعتماد به نفس را که از سر راه نیاورده ام

از آدم ها عجیب دلگیرم
از اینکه صفت هایشان را در ذهنشان آماده کرده اند
و منتظر مانده اند تا تکان بخوری و ببینند به کدام صفت مینشینی
و تو را هی توصیف کنند ... هی توصیف کنند ... هی توصیف کنند
خنده ات بگیرد که چقدر شبیه‌شان نیستی
دردشان بیاید ... و انتقامش را از تو بگیرند ...
تا دیگر به آنها این حس را ندهی که کسی وجود دارد که شبیه‌شان نیست

از آدم ها دلگیرم 
که گرم میبوسند و دعوت میکنند
سرد دست میدهند و به چمدانت نگاه میکنند
دلت ....
دلت که از تمام دنیا گرفته باشد

تنها به درد بازگشت به زادگاهت میخوری 
دلم گرفته است ... همین را هم میخوانند و باز خودشان
را آن مسافر آخر قصه حساب میکنند.



پ.ن1:این نوشته بابت خط آخرش به دلم نشست،چرا همه مون خیال میکنیم این نوشته وصف حالمون هست و ما آدم بد قصه نیستیم؟!

پ.ن2:منبع دزدیده شده:)

نظرات 7 + ارسال نظر
فوسیس جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 15:16 http://www.fosis.blogfa.com

بعضی وقتا آدم می تونه حرفشو با نوشته های دیگری بزنه. این امکان خوبیه.
ما همه خودمونو دوست داریم!

واسه ماها که مینویسیم...واسه ماها که گاهی قلممون سنگین میشه امکان خوبیه،ولی خوشایند نیست!

دیگران هم خودشون رو دوست دارن...

گذرا جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:03

سلام
با پ ن 1موافق نیستم
یعنی دراکثریت درسته اما مثلا درمورد همه خیر
من خودم اعتراف میکنم که اونجایی که گفتی (گفته) خود را کشیش فرض میکنند کاملا یادم به خودم افتاد! دقیقا خودم رو مجسم کردم در قبال بعضی ها
از بین پاراگراف های این نوشته همگام با خوندنش،گاهی من اون ادم بد بودم و گاهی نوشته از زبان من!
درهرصورت واقعیت تلخی بود این نوشته
اما پ ن اول رو قبول ندارم ;)
میدونی ناصر کامنتت واسه نورا رو که خوندم...
چقدر خط اخرش خوب گفتی.میفهمم که از یک جایی به بعد دیگه خوب بودنی درکار نیست!

گذرای عزیز خوشحالم اینجا میبینمت،هرچند یادم نمیاد از من به نورا رسیدی یا از نورا به من،بهرحال موضوع مهم بودنت هست:)

هیچوقت حرفهام رو تعمیم به کل نکردم،اما قبول کن توی این دنیا همه خودشون رو قربانی میدونن،یا حداقل جرات عذرخواهی بابت بد بودنشون رو ندارن...این وسط استثناها هم شایسته ی تقدیر هستن.

میترسم از اینکه به اونجا رسیده باشم،جایی که دیگه حالم خوب نشه.

گذرا جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 19:39

ممنونم از لطفت
راستش خودم هم اینقدر از وبلاگ به وبلاگ رفتم دقیق نمیدونم دقیقا از کدوم وبلاگ به نورا و شما رسیدم! :دی

آره موافقم باهات کلا ادمها برای توجیح کردن اشتباهات خودشون هم که شده همیشه خودشون رو قربونی فرض میکنن
تنها جایی که میشه با خودمون روراست باشیم شاید تو خلوتهامون با خدا باشه!(تازه اونم افتخاریه بعضی ها جرات همین هم ندارن!)

نه دوست من ،من میگم نباید دیدمون منفی باشه خودم هم همه سعیم رو میکنم که اینطور نباشم(جدا از موفق بودن یا نبودنم)
به امید خوب بودن هممون

در هر حال بودنتون اتفاق خوشایندی هست:)

شاید واقع بینی بنده تعبیر به دید منفی شده باشه اما در هرحال هنوزم هستن کسایی که میشه توی هواشون نفس کشید،خدا رو شکر.

به امید خوب بودن همه مون،و رو راست بودنمون با خودمون.

jiiiiiigh جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 20:37

زیاااد قشنگ بود ..

"و تو را هی توصیف کنند ... هی توصیف کنند ... هی توصیف کنند " .. همون قضاوت کردن خودمون که کلی ازش فرار می کنیم ..

در مورد پ.ن : اعتراف می کنم که منم موقع خوندن این جور نوشته ها خیییلی اصرار دارم خودمو مبرا کنم ازش .. که به قول گذرا بشم کشیش و به خودم بقبولونم که من آدم بده ای که این نوشته میگم و لا به لای عمقش هست نیستم .. ولی گاهی برنده نیستم تو این کشاکش ..

چه بهتر که برنده نیستیم...هنوزم فرصت برای تغییر هست.

لیلی یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 00:20

خودت میدونی یه جمله بیشتر ندارم "هممون درگیریم:)"
واقعا معرکه بود این نوشته

شدیــــــــد!
دست نویسنده ش درد نکنه...

Somebody یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:12 http://alienmind.blogsky.com

چه آرام بود برای من.
من که آن آدمِ همیشه خوب ماجراها بودم, تا وقتی که دستم رو شد.....حالا آرام گوشه ای می نشینم, حرف می خورم, سکوت می کنم.
حق نه با من بود...نه با این هاست.

گاهی اصلا حق و ناحقی وجود ندارد...معیار سنجش چیز دیگری ست!

فوسیس سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 21:08 http://www.fosis.blogfa.com

{گ ل ل ل ل}

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد