گاه اینچنین است...

مغزم به سفیدی صفحه ی مقابلم است...همزمان با وبلاگم خاک میخورد!


پ.ن1:از هرکس به اندازه ی ارزشی که دارد انتظار داشته باشید،نه به اندازه ی وقتی که برایش صرف کرده اید.

پ.ن2:پ.ن1 را دوباره بخوانید،باعث آرامشان میشود چون دیگر از هیچکس انتظاری نخواهید داشت!

پ.ن3:دریا آرامش بخش است چون تنهاست...اما گاه از این تنهایی به خروش می آید و همگان را می ترساند...خروش شما آدم های تنها کم از طوفان دریا ندارد،سعی کنید آرام باشید...با توجه به پ.ن1 !

پ.ن4:برای شمایی که عشق و دوست داشتن را درک کرده اید پیش آمده فکر کنید و با خود بگویید قبلا چطور زندگی میکرده اید بدون عشق؟...به یک خلا در همان حد رسیده ام که حس میکنم پاسخ سوال را دریافته ام...همانطور زندگی میکرده ام که الان!

پ.ن5:زندگی همین لحظه،همین لحظه که آهنگ های مورد علاقه ام را دستچین میکنم برای گوش دادن پشت فرمان،زندگی همین لحظه زیباست...به همین سادگی!

پ.ن6:مثل اینکه تا زخمی نخورم حس نوشتنم نمی آید...خنجرت را فرو میکنی در قلبم؟؟خواهش میکنم..

نظرات 5 + ارسال نظر
لیلی شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 16:19

عجب خنجری هم خوردی
من با پ.ن 4 خیلی درگیر بودم.. مثل اون روزهام نیستم.. یعنی میترسم مثل اون روزهام باشم. اساسا گذشته ها رو دوست ندارم
نبود یه هم نفس یعنی عینِ عینه گذشته ایم
اما تفاوت بزرگی که دارم در اینه که محبت کردن رو یاد گرفتم و تنهاییم رو دوست دارم..
پ.ن 1 بدون شک حقیقت محضه.. اصلا من عاشق جمله ی "همه درگیریم" هستم. خودش همه حرفها رو یه جا میزنه
همه درگیریم...

کو؟:|
مسلما از اون همه چیزی که پشت سر گذاشتیم خیلی چیزا یاد گرفتیم،تنها نکته ی مثبت این روزا آرامشی که وجود داره...از نوع حقیقیش!

اصن من کارم نوشتن حقایق محض هست...دو نخطه ناصر از خودراضی!

فاطیما شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 16:20 http://dokhis.blogsky.com

به یک خلا در همان حد رسیده ام که حس میکنم پاسخ سوال را دریافته ام...همانطور زندگی میکرده ام که الان!


بلکه هم بهنر....

آرامشش را دوست دارم...اینکه برای خودم زندگی میکنم!

دونا شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 21:05

خوش به حالتان که یاد گرفتید برای خودتان زندگی کنید... امیدوارم من هم روزی بیاموزم...

یاد گرفتنش ساده نبود...زمان می برد،خیلی زیاد!

لیلی یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 15:35

اول بودم ها...
بزن کف قشنگه رو

کف قشنگ برای شما;)

... یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:32 http://showcherakh.blogfa.com

پ.ن 1 : فوق العاده بود ...
نوشتمش که بزنمش به دیوار اتاقم ...
پ.ن 4: زمانی که عشق و دوست داشتن رو تجربه کردم
تنها تر شدم ...
قبلش شاید همراهی برای تک تک لحظاتم نداشتم
اما بعد از اینکه تجربه اش کردم
حتی خودم هم دیگه خودم رو همراهی نمی کردم
روح و جسم جدا از هم زندگی می کردن ...
و الان روحم به جسمم برگشته
تا به جای جدیدیش عادت کنه طول میکشه
اما به مرور زمان عادت می کنه و بهتر میشه ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد