چه بود...چه شد

شاید در این نوشته هیچ چیز خاصی نباشد...صرفا مینویسم چون حس میکنم باید بنویسم!


ثبت نام برای ارشد،فکرش را که میکنم میبینم اوایل تحصیلم در دانشگاه به فکر ارشد نبودم،یعنی همه رقم وقتی به آینده فکر میکردم خودم را دانشجوی ارشد نمیدیدم...نه که نمیتوانستم،بلکه دوست نداشتم!فکرش را که میکنم میبینم در گذشته به فکر بازار کار بودم،اینکه سریع تر خودم را بیاندازم وسط شلوغی ها و صبح تا شب جان بکنم برای کسانی که دوستشان دارم...البته جان کندن معنای واقعی ندارد،اما چه اشکال دارد خیال کنم میخواسته ام تمام تلاشم را برای عزیزانم انجام داده باشم؟

فکر ارشد وقتی به ذهنم آمد که دیدم مسیری هموارتر هم وجود دارد،مسیری که شاید به گروه خونی ام بیشتر بخورد،مسیری که با درس عجین شده...تابستانی که گذشت،بعد از آن همه بی خوابی که پشیزی برای کسی ارزش نداشت جز خودم،آینده ام وابستگی شدیدی به امتحان ارشد داشت و قبول شدنم. قرار بود ثابت کنم حرفهایم در حد حرف نیستند و دوست داشتم عیارم برای خودم معلوم بشود...دیروز که ثبت نام کردم تمام گذشته ام جلویم قرار گرفت،از آن زمانی که برای کسی میخواستم زودتر به بازار کار وارد شوم و جان بکنم گرفته تا آن یکی کسی که میخواستم عیارم را هم برایش و هم برای خودم مشخص کنم!دیروز که ثبت نام میکردم حرف رفیقم یادم آمد که می گفت همه چیز را به او ربط نده،ارشد را برای خودت بخوان که اگر نشد،بیخیال ارشد نشوی...دیروز ثبت نام کردم اما راستش را بخواهید شبیه روباتی شده ام که دارد اتوماتیک وار یک سری کارها را انجام میدهد،هنوز فکر نکرده ام که اگر نشد چه بکنم و اگر شد چه...حتی نمیدانم اگر علوم تحقیقات اهواز قبول شدم دوست دارم در اهواز زندگی کنم یا آرامش دزفول را ترجیح میدهم؟

میدانید،حس عجیبی است...ما آدم ها نسبت به خود بی تفاوت هستیم،از قراری موضوع آینده هم برای من تبدیل به یک جمله شده است..."شد شد،نشد هم نشد"!

نظرات 5 + ارسال نظر
jiiiiiigh شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 00:21

من و تو و خیلی های دیگه چیزی که احتیاج داریم انگیزه س .. یاد حرف مشاور می افتم . وقتی براش حرف می زدم می گفت جای خالی زندگی تو انگیزه س .. من کسی بودم که خیلی برنامه ها داشتم برای خودم .. وقتی 17-18 ساله بودم .. بعد تبدیل شدم به ادمی که هیچی از زندگی ش نمی خواد .. و الان تبدیل شدم به ادمی که به یه حداقل هایی دلخوشه .. که داره خودشو عادت می کنه به دلخوش نبودن!! .. ادما دائم تغییر می کنن .. شرایط تغییر می کنه .. فقط تو این شرایط ها یه چیزایی به خودمون اثبات میشه در رابطه با خودمون .. تو این مدت خیلی چیزا اثبات شد بهت .. به خود خودت .. در مورد خودت ..

دقیقا حرف منم انگیزه ست...یه چیزی که "شد شد،نشد هم نشد" رو تبدیل کنه به "شد شد،نشد هم باید که بشه".

خط آخر ترسوندم...مورد خاصی مد نظرته؟؟:|

jiiiiiigh شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:29

چیز ترسناکی نیست :)) .. به من و خیلی های دیگه و البته خودت اثبات شد که وقتی چیزی برات مهمه برای بدست آوردنش هر کاری می کنی و می جنگی .. خیلی ها این جوری نیستن .. خوشحال باش به خاطر این جوری بودن ..

واقعا؟امیدوارم اینطوری باشه که میگی...هرچند جنگ های یک طرفه خوشحالی ندارن،،،خودت میدونی که:)

Somebody شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 14:54 http://alienmind.blogsky.com

روبات رو خوب گفتی...بیشتر وقت ها یک چیزی جلوتر از خواست و اراده ی خودم مسیر رو تعیین می کنه...
اما خودت رو بزار واسه این امتحان آخر بهمن...نه اردیبهشت :)

سرت تو حساب کتابه ها،آمار امتحانا دستته...آره خب،این امتحان بهمن خوبیش اینه که مثل سنگ میمونه،با مخ میرم توش تا پیشاپیش بفهمم اگر نخونم،اردیبهشت چه حسرتی خواهم خورد...;)

لیلی شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 15:48 http://leilyghese.blogfa.com

حرفات رو در حد زیادی میفهمم.
من و اون با هم میرفتیم جلو و به هم انگیزه میدادیم. میخواستیم بهترین باشیم.هم برای خودمون هم برای فرزندامون...همون موقع هم که با هم بودیم بهترین بودیم.ولی همه چی خراب شد.دیگه نه اون بهترینه نه من.
ولی من هنوزم امیدوارانه میرم جلو.هرچند که از تنهایی میترسم ولی حداقل یه جا تکلیفم با خودم روشن کردم.اونم اینکه با بهترین ها باشم... دارم برای خودم زندگی میکنم.از اول جدایی هم فکرم همین بود اینکه باید مدتی مال خودم باشم.
اون لیلی مرده و اینی که الان هست یه آدم تنها و هدفمنده که اعصابش هم جدیدنا خرابه:) ولی شکر خدا هدف هست
ناصر گاهی تنهایی قشنگ میشه...وقتایی که خودخواه میشیم..وقتایی که فقط به فکر خودمونیم...بذار تنهاییت قشنگ باشه حتی اگه مغرور و خودخواه بشی نسبت به همه اونایی که دوست داشتی
تو هم بذار بهترین ها بیاد سراغت...پس یه روز اون بهترین میاد..کاری کن که اون روز سرافراز باشی...

این برای خودت زندگی کردن رو متوجه میشم...دارم تجربه ش میکنم،اینکه وسط خوشی هام به جای خالی کسی توجه نکنم و برای خودم شاد باشم.

اعصاب خراب برای چی...به شخصه وقتی اطرافیانم رو تو شادی هام شریک نمیکنم،تو غم هام هم بهشون آسیبی نمیرسونم...چیزی مثل اخلاق بد و اعصاب خراب اصلا ربطی به اطرافیانم نداره...گناه دارن خو:)

تنهایی را نمیتوان قسمت کرد...حتی با کسی که دوستش داریم! از قرار معلوم حتی اونایی هم که ازدواج کردن گاهی به خلوت و تنهایی احتیاج دارن...ماها که دیگه جای خود داریم!

ها ای که الان گفتی یعنی بشینم خونه تا بهترینم با اسب سپید بیاد در خونه رو بزنه؟؟:)))) لیلی جان،من خودم باید دنبال بهترینم بگردم،کاری که نای انجام دادنش رو ندارم...تا مدت ها!

لیلی شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 21:05 http://leilyghese.blogfa.com

نههههه منکه نگفتم بشین تا با اسب بیاد... اولا ما دخترا باید بشینیم نه شما:))
تا مدت ها باید به خودمون فرصت بدیم..انتخاب بدی همه ما باید درست باشه...دیگه نای اشتباه دوباره رو نداریم..منم از خانواده فرصت خواستم...زوده که بخوام دوباره از اول یه رابطه عاطفی رو ذره ذره درست بسازم..."س" انتخاب خودم بود ما خودمون همدیگرو پیدا کردیم و اونقدر انتخابم خوب و عالی بود که خانوادم مخالفتی نداشتن..چون میدونستن قصد ما ازدواج و به درستی هر دومون اعتماد داشتن ولی متاسفانه... میدونی چیزی که خ.یلی اذیتم میکنه شاید همین بوده..همین اعتماد خانواده...همینکه انتخاب خودم بود و ...
ولی با وجودی که تهِ انتخابم اشتباه بود ولی باز هم انتخاب با منه و نمیگذارم کسی با اسب سفید بیاد...من باید پیداش کنم
.
.
.
بداخلاقیم با خودمه...من همیشه خدا لبخند دارم.ولی گاهی دیگه واقعا بی طاقتم.و فرار میکنم و میرم سمت تنهاییم که به کسی اخم نکنم ولی بازم گاهی مادرم تحمل میکنه....
.
.
چقد حرف زدم:))

شوخی کردم...فقط خواستم بگم بشینی یه گوشه منتظر بمونی شاید ساده تر باشه تا بخوای دوباره از نو شروع کنی...انتظار واسه شما(دخترا) معنا میده،واسه ما(پسرا) نه.البته اگه انتظار رو به ساکن بودن تعبیر کنیم!

من که سرم به کارهای دیگه گرم شده،هرچند حماقتم لیاقت داشت تاوان سنگینی پس بده اما خب...فعلا داره میگذره!
نکته ی جالبی بود...اینکه انتخاب خودمون بوده و اشتباه شده...میدونی،منم از همین میترسم...دیگه به انتخابم اعتماد ندارم!

آهان...اگه خودت رو تنبیه میکنی که حسابش جداست...تا میتونی به خودت سخت بگیر...بکش خودتو اصلا:))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد