برای نازنینم!

دلتنگی برای چیزی که حتی تجربه اش هم نکرده ای غریب ترین حس احمقانه ی روی زمین است که...من درگیرش هستم!


دوست دارم کوتاه بنویسم...این روزها دلم چادر نمازی میخواهد که مثل باطن صاحبش پاک باشد...این روزها دوست دارم تک تک بغض های سینه ام را تبدیل به اشک کنم تا گل های چادر نماز را آبیاری کنم...این روزها دلم نه مادر میخواهد نه مادربزرگ،نه عمه و نه خاله و نه حتی معشوق! این روزها بی تاب سر گذاشتن روی زانو های کسی هستم که همخون من باشد و وقت گریه به جای دلداری دادن،به فکر راه چاره باشد...من این روزها بی تاب چادر نماز گل گلی نازنین،خواهری که هرگز نداشته ام هستم!


-نازنین است،نام خواهری که من و برادرم در ذهن برای خود ساخته ایم!

نظرات 12 + ارسال نظر
پری سا چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1390 ساعت 22:26 http://crayon.blogsky.com

سلامــ ،
:)

:)

jiiiiiigh چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1390 ساعت 22:32

حسم بعد از خوندن نوشته ت غیر قابل وصفه ..

این دنیا جای حسرته ناصر .. اینو خیلی وقته فهمیدم .. توی این دنیا نباید دنبال زندگی باشیم .. فقط باید گذشت و گذر کرد .. فقط باید سعی کنیم ادم بده نباشیم .. همین کافیه .. حس الانم اینه که دوس دارم خدا وایسه جلوم و اشکامو نگا کنه فقط ..

یه روزی ، یه جایی که از جنس این دنیا نیست ما به همه ی خواسته هامون می رسیم .. اون وقت حتی خواسته هامون رنگ دیگه می گیره به خودش .. دیگه مادی نیستیم که خواسته های مادی داشته باشیم .. قدم اول همون بزرگ شدنیه که بارها گفتی ..

نازنین رو می بینی یه روزی .. یه جایی .. که از جنس این دنیا نیست .. جایی که همه ی چادر نمازها بوی دیگری دارند ..

دلبستگی به دنیا و تمام محتویاتش نتیجه ای جز پشیمانی ندارد...حسرت تاوان کوچک اینگونه حماقت هاست!
قدم اول...قد میکشیم،بزرگ میشیم،میخوریم زمین...دوباره بلند میشیم،بزرگتر میشیم...دیگه از زمین خوردن هم نمیترسیم. :)

آخ گفتی...باید بهترین باشم تا لیاقت دیدن نازنینم رو داشته باشم...

نازنین چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1390 ساعت 22:52

سلامی به بزرگی تمام بغض های زندگی,سلامی به +بینهایت بزرگی پروردگار.زیبا بود.فوق العاده زیبا

ســــــــــــلــــــــ....ــــــام...:)

لیلی پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:23 http://leilyghese.blogfa.com

چه عجب نوشتی
"س" مثل تو خواهر نداشت..میدونم که الان مثل توِ...
میفهممت...میدونی چرا؟ چون اگه تو این شرایط داداشم کنارم نبود دق میکردم.
تو پسری و خواهر میخوای..من دخترم و محتاج به برادر
همیشه یه جنس مخالف از نوع محرم باید باشه

اخمو...گفته بودم که دستام سنگین شده! از یکم دی ماه میخواستم راجع به داداشم بنویسم ولی دستام سنگین بود!

داغ دلمان را تازه مکن لیلی قصه ها...:(

Somebody یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:47 http://alienmind.blogsky.com

گاهی به شدت نیاز میشه...اما نیست.
حس متقابلی دارم.
اما...اما شاید اگر نازنین تان وجود واقعی داشت, حالا این طور برایتان نبود...این طور شیرین.

بود...همین طور که میگویم می بود...چون تک برادرم چنان است که نمیتوانم از او بنویسم،می دانم قلمم قاصر خواهد بود در بیان آن همه خوبی برادرم،به همین خاطر یارای نوشتن درباره اش را ندارم...:)
نازنینم حتی بهتر می بود...

چلچله جمعه 23 دی‌ماه سال 1390 ساعت 14:22 http://www.hp65.blogfa.com

مثل خودمی، من هم نمی دونم خواهر چه مزه اس اصلاً!!!

پس هم دردیم...:)

lilipoot شنبه 24 دی‌ماه سال 1390 ساعت 14:54 http://kafe-late.blogfa.com


من خـواهـر ندارم.چادر گلدار هــم...مادر هـم...معشوق هم...اما بغض دارمـ به اندازه گل هـــای تمام چادر گلدارهــایی که با اشکـهایم آبیاری ندادم...

فرو ندهشان...من فرو دادم،با بغض های دیگر دست به یکی کردند و قوی تر شدند...:|

ندا پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1390 ساعت 20:18

من خواهر ندارم.. اما نوش را.. دوست هایم را.. حس خواهری رو با اونا تجربه کردم..

اما همیشه دلم یه برادر بزرگ می خواست.. یه برادر بزرگ و قوی و مهربون..

همیشه یه نداشته هایی هست که بابتش حسرت بخوریم...اما امیدوارم حسرت نداشته ها باعث نشه داشته هامونو فراموش کنیم:)

لیلی شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:12

afarin afarin kheili khobe...:) bekhon ke motmaenam ba in vaziyad moadel aval daneshgahi....:)

معدل اول:O...از نوک انگشتام کلمه چیکه میکنه واسه نوشتن اما دل و دماغش نیست...تا این امتحانای لعنتی تموم نشه دل و دماغ هیچی نیست:|
ضمنا چیز(!) خون خودتی:)) خودتو نورا و ندا و .... کلا همه جز من:|

ندا یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 00:31

وا؟
به من چیکار دارین خبببببببب؟

خواستم فرافکنی کنم...چه میدونستم از شانس بدم نظر رو میبینی:|

لیلی سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:00 http://leilyghese.blogfa.com

اصلااااا این واژه ها به من نمیچسبه...اصلاااااااااامن و چیزخونی

واژه شاید...اما معناش چرا!
میگی نه کارنامه رو کن...

کوروش چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 13:55

الهی خواهرت به قربونت بگرده،بیا آبجی فدات شه


دقیقا میدونم چی میگی،اما به نظرت اگه خواهر داشتیم،اونطوری میشد که ما میخوایم؟؟؟؟؟؟؟
یا آتیش بیار معرکه؟؟؟؟؟

به به...از این طرفا ارباب؟؟
راستش جواب سوال آخرت رو قبلا تو نظرات همین پست دادم...من مطمئنم آبجیم همونی میشد که میخواستم چون داداشم همونی که میخوام;)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد