رها

محرم برای من آغاز یکباره و ناگهانی آرامش است...آنقدر ناگهانی که نیازی نیست دلیل آرامشم را با تقویم هماهنگ کنم،محرم که آغاز می شود دلم زودتر میفهمد!


سال گذشته ی خود را فراموش نمی کنم،حالی که داشتم را،آن حس اعتماد به خدا،حس اعتماد به حسین را...فراموشم نمی شود سال گذشته خودم را سپرده بودم دست خدا،دست امام حسین و چقدر از کارم مطمئن بودم،چقدر از پایان کارم مطمئن بودم!

تلاطم های وجودی ام را فراموش نمیکنم،حس و حالی که داشتم را،بی تابی هایی که خلاصه کرده بودم در شستن استکان ها و نعلبکی ها،قطره های بارانی که صبح پختن شله زرد در زیرشان بال درآورده بودم،پاک شده بودم و انگار غسلی بود با آب باران...آب بارانی که تعبیرش را می دانید،ربط باران و قطره های اشک را حتما می دانید!

فراموش نمیکنم محرم سال قبل را که اطمینان داشتم به پایانی خوش،پایانی معجزه وار،پایانی گوارا،پایانی که برهم زدن تمام قواعد خواستن و بخشیده شدن را نیاز داشت...دو دو تا چهارتا نشدن را!!!!!

آن موقع نمیدانستم،خیال میکردم تمامی خواستن ها با رسیدن است که موفقیت آمیز معنا می شود،میدانستم که می شود چون خودم را سپرده بودم به حسین،خودم را سپرده بودم به معجزه!


امسال در آستانه ی محرمی دیگر،من هستم و همان سبک نا آرامی ها،من هستم و استکان و نعلبکی ها،من هستم و حسین،من هستم و تمامی حس هایم که از پاکی شان اطمینان دارم...من هستم و ایمان به پایانی خوش،پایانی که شاید همچون پایان موضوع سال قبل در رسیدن نیست که معنا می شود،شاید هنوز هم باید از مسیر بیاموزم،شاید هنوز هم لایق نیستم!

امسال محرم را با گوشت و خون درک میکنم...امسال محرم را با روح خود درک میکنم!


پ.ن1:دست ها که بی اختیار روی صفحه کلید بلغزد نتیجه میشود یک پست که حتی آغاز و پایانش هم به اختیار خودت نیست!

پ.ن2:تمامی حس های لطیفم بیدار شده اند،رها هستم و سبک،میدانم پایان خوشی در انتظارم است،ایمان دارم!

پ.ن3:این روز ها را هم شریک همان ظرفشویی و استکان و نعلبکی ها خواهم بود،شریک همان آرامش غریب و قریب!

نظرات 3 + ارسال نظر
jiiiiiigh شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 00:56

حس قشنگی بود لا به لای نوشته هات .. کاش این آرامش برای من هم بود .. عاشورا که میاد اتفاقای دوسال پیش میاد تو ذهنم و..............

دلم این روزا فقط آرامش می خواد .. بعد از یه روز پر استرس و قرص آرام بخش الان خوبم :((( ..

چقدر همه چی معنای دیگه ای به خودش می گیره .. دنیا .. خدا .. عاشورا .. حسین .. هر کدومشون هزار بار معنا عوض می کنه و بااااز .. باااااز ..

ولی باز شکرت خدا ..

سال قبل هم همینجوری بودم،با اینکه هزاران دلیل داشتم برای اینکه بی تاب باشم آروم آروم بودم...یه گوشه کز میکردم و چایی میریختم و فکر میکردم به پایانی که مطمئن بودم خوشاینده!
راجع به اون اتفاقا که حرف میزنی بازم از حقارت نوشته هام دلم میگیره،اینکه چیا داره دور و ورم اتفاق میفته و من نشستم یه گوشه و دغدغه هام شده.......!!!!
فراز،فرود،فراز،فرود...اینارو همیشه هست،ولی سعی کن سمت قرص نری:|

خدایا صد هزار مرتبه شکرت..

Somebody جمعه 11 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 13:45 http://alienmind.blogsky.com

تو روحت را, درونت را, همه ات را با آن پیوند زده ای...تعجبی نیست از این آرامش خاص ات.
حالت, آدم را به غبطه خوردن وا می دارد.

nazanin جمعه 16 دی‌ماه سال 1390 ساعت 05:08

آزادی چیزی نیست جز مجالی برای بهتر شدن,پس آزاد باش,آزاد و رهاااااااااااااااااااااااااااااااااااا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد