سجاده ی عشق

بعضی وقایع هستن که تکرارین،از هر زاویه که نگاهشون کنی فرقی با هم نمیکنن...بعضی وقایع هستن که تکرارین،اما هر دفعه از یه زاویه ی جدید که نگاهشون میکنی بازم یه حس جدید بهت منتقل میشه،،،حسی که تجربه اش رو نداشتی!


بخوایم جمله ی بالا رو بدوزیم به این روزا،میرسیم به شبهای قدر و راز و نیاز مردم...میرسیم به مراسم هایی که سالهاست دارن تکرار میشن ولی تکراری نمیشن! نمیدونم چیز خوبیه یا بد،نمیدونم شلوغ بودن این مراسم ها به نشانه ی گناهکار بودن مردم هست یا نه،اصلا نمیدونم وقتی خیلیا که این شب ها رو گریه کردن،بازم بعد از چند روز همون کارای قبلشون رو تکرار میکنن معنیش چی میتونه باشه...فراموشکاری یا ریا کاری؟؟من اصلا کسی نیستم که بخوام قضاوت کنم،اعمال و رفتار مردم به خودشون مربوط هست و خدای خودشون...من دوست دارم بگم حس و حال محرم واسه من خیلی قشنگ بود،منی که بغضم ذاتا خیلی سخت به اشک تبدیل میشه گاهی وقتا تمنای وجود یه گوشه ی خلوت رو میکردم تا های های گریه کنم...سالهای قبلی که میرفتم احیا بیشتر بابت دور هم بودن با دوستان در ساعتی نامتعارف بود،حالا فوقش فکر ثواب خوندن دعا هم بودیم اما از این فراتر نبود که بخوایم گریه کنیم!

بعضی وقایع هستن که تکرارین،اما هر دفعه از یه زاویه ی جدید که نگاهشون کنی حس جدیدی بهت منتقل میشه...شبهای قدر هم همینطور هست،گاهی آدم دوست داره سر بذاره رو شونه ی عزیزش و گریه کنه تا سبک بشه...چه حس خوبیه وقتی این عزیز،خودآ باشه!!


+


نمیدونم گناهام بیشتر شده،نمیدونم ریا کار شدم،نمیدونم گره های زندگیم بیشتر شده،نمیدونم چیز خوبیه یا بد ولی هیچوقت به اندازه ی این روزا هوس رفتن به احیا رو نداشتم...هوسی که متاسفانه دیشب تا مرز عملی شدن رفت اما،،،حس کسی رو داشتم که سعادت نداره!!تلویزیون رو که روشن کردم حس کردم یه بغض غریبی تو سینه م نشسته،بغضی که تمنای وجود یه گوشه ی خلوت رو میکرد...آخرای دعا که رسید،دیدم که خدا رو به تمام عزیزاش قسم میدیم،و به تعبیر دوستم این دعا،واقعا دعای "سفتی" هست!


راستی خدایا،کسایی مثل امام علی و امام حسین چقدر عاشقت بودن که اینجوری واسه اومدن پیشت بال بال میزدن؟؟این امام هات چقدر عاشقت بودن که هیچ کدوم صبر نکردن به مرگ طبیعی از دنیا برن؟؟خدایا،ازت نمیخوام مثل اونا عاشقت بشم...ولی خداییش یه کاری کن راز این عشق رو درک کنم تا یه وقت انگ دیوانگی بهش نزنم،،،آخه میدونی،ما آدما وقتی حس عاشقی کسی با عقلمون جور در نمیاد سریع میگیم این عاشقی نیست...دیوانگیه!


پ.ن1:اگه پشت شیشه ی خیس چشماتون،چهره ی مات خدا رو دیدید آدرس منو هم بهش بدید...پسری محبوس پشت دیوارهایی بدون پنجره!

پ.ن2:به درک که سه ساله بابت مریضیم روزه برام قدغن هست،خود خودآ به دلم انداخت امروز روزه بگیرم،پس گور بابای مریضی!

نظرات 2 + ارسال نظر
\-/ ! (] \-/ ]\[ پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 18:39

انقدر نوشتت به دلم نشست که چشمام پر شد اشک !!

منم برای اولین بار تو یه همچسن مراسمی شرکت کردم ...
منی که اشکم دم مشکمه ... فقط لبخند می زدم ... نمی دونم اینو بزارم پای گناه که گریم نگرفت ... یا پای حس خوب اون شب !!!

یا شاید هم لبخندم تمام بغضی بود که تو گلوم داشتم !!

دل شما کارش درسته...تقصیر قلم من نیست:)

موضوع اشک و آه نیست...موضوع خود آدما هستن،مقایسه ای که انجام میدن...مقایسه بین خود قبلیشون و این خود جدید...

شاید...معامله ی شما با خداست،خدا هم خودش احساس مارو بهتر میدونه،حتی بهتر از خودمون!

... دوشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:35

انجام دادن حرف های خدا یعنی تکلیف
همون قدر که روزه گرفتن برای انسان سالم ثواب داره
روزه نگرفتن برای انسان بیمار هم ثواب داره .
مهم اینه که ببینیم خدا چی گفتن و اطاعت کنیم
شما نباید به خودتون و جسم تون صدمه بزتید .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد