مغز بی خون!

میدانید...داد زدم!


چند روز قبل بود...هیچوقت ادعا نداشته ام آدم خوبی بوده ام،اما هرگز بد شمردنم را هضم نکرده ام.اینکه چیزی جلوه داده شوم که نیستم،حرفی راجع به من زده شود که با واقعیت تفاوت اساسی دارد.هرگز ادعا نکرده ام پسر خوبی بوده ام اما مطمئنم پسر بدی نبوده ام.

میدانید،چند روز قبل داد زدم...از آن داد هایی که فریاد است،از آن فریاد هایی که صدا را ته گلویم جمع میکنم و با تمام قدرت به بیرون پرتابش میکنم،همان هایی که به دیوار برخورد میکنند و به زمین برخورد میکنند و میلرزانند و ته تهش تخلیه ام میکنند اما...

نمیدانم چرا وقتی مادرم گفت که زن دایی ام به او گفته دایی ام درست شده شبیه به من،که هیچ کاری انجام نمیدهد و تنبل شده سوختم...آن قدر سوختم که داد زدم،فریاد زدم و گفتم اگر او جرئت کرده همچین حرفی بزند بابت این است که خود مادرم باعثش شده،اوست که احترام مرا زیر سوال برده.

میدانید حرف خاصی برای گفتن ندارم،نمیخواهم بگویم تمام مدت یک چشمم به دانشگاه و زمانی ست که از خانه بیرونم و مادرم تنهاست،نمیخواهم بگویم هرچه گفته برایش انجام داده ام،حالا شاید اندکی با غرغر کردن،نمیخواهم بگویم حتی وقت درس خواندن و اینترنت آمدنم را طوری تنظیم کرده ام که مادرم حوصله اش سر نرود و حداقل به تماشای سریالی سرگرم باشد...نمیخواهم هیچ چیز بگویم چون فریاد بر سر مادر یعنی تهی شدن روحت،یعنی احساس کنی حیوانی بیش نیستی،یعنی بخواهی همان لحظه بغلش کنی و بگویی غلط کردم،یعنی تمام این ها و ...

نوشته ام ته ندارد،فقط دو چیز...برای اطرافیانتان احترام بسازید،به دیگران اجازه ی گستاخی ندهید.دوم اینکه سر مادرتان فریاد نزنید،چون از درون متلاشی میشوید و کاری از دستتان ساخته نیست.


پ.ن:خدا مرا ببخشد...شما هم زیاد ملامتم نکنید،میدانم اشتباه کرده ام!

نظرات 11 + ارسال نظر
یاسمن چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 03:28 http://girlsolitary.blogsky.com/

سلام اقا ناصر .خوشحال میشم کمکتون کنم..از وبلاگم دیدن کنید..البته تازه افتتاح شده!!!!!!!!!!!!

علیک سلام...من که نگرفتم جریان کمک چیه:|

سارا چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 14:44 http://khialekabood2.persianblog.ir

راست میگی واقعن ! چه دردیه عصبانیت بودن با مادر ! ته پشیمونی !

دقیقا...هرچند زودی آشتی کردیم:)

jiiiiiigh چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 22:05

از این زندایی ها و اینایی که از این حرفا میزنن خوشم نمیاد .. که چی مثلا؟؟ .. الان خوشحاله که حرفی رو که نباید میزده رو زده؟ .. اصلا بر چه اساسی؟ .. از کی تا حالا دایی هایی که به اندازه دو برابر عالم سن دارن میشن شبیه خواهرزاده ای که نصف عالم سن داره؟ ..

من تو یه برهه به خاطر فشارایی که روم بود زیاد داد زدم .. زیاد روانی بازی دراوردم .. رو سر مامان و بابام .. ولی مطمئنم اونا منو بخشیدن چون من دخترشون هستم .. یه تیکه از وجودشون ..

نورا زیادی جوش آوردی ها...از طرز بیان و اشتباه تایپیت مشخص هست!!انگار زخم خورده ای:)

از بخشیدن که بخشیدن،اما حس درونی خود را چه کنم:(

گذرا پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:45

اگه سعی کنی که تکرار نشه با اون حس درونی میشه کنار اومد ناصر جان
بهرحال مسئله ای هست که واسه همه پیش میاد و واسه والدین قابل درک هست چون خودشون هم یکجورایی همچین شرایطی رو با والدین خودشون تجربه داشتن لابد

من غلط بکنم تکرارش کنم...

jiiiiiigh جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 00:13

اشتباه تایپی؟ چرا نمی بینمش من؟!

هان؟شایدم غلط نبوده...منظورم اونجایی که نوشتی "اندازه دو برابر عالم سن دارن"...گفتم شاید منظورت آدم بوده:|

لیلی یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:43

مادر ها ناراحت نمیشن ناصر. میذارن داد بزنیم اونقد که خالی بشیم و تهش برسیم به گریه و آغوش مادر...

اوممممم...مورد آخر سابقه نداشته:)

jiiiiiigh یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 20:06

نه ه ه جانم .. درست نوشتم .. همون عالم مد نظرم بوده .. بیچاره دایی ت که سن ش شد دو برابر عالم!! :)))

هی وای من...بیچاره من:))

مداد قرمز سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:23 http://pelak0.blogfa.com

کلا زندگی کردن با پدر و مادرها و راضی نگه داشتنشون گاهی سخت ترین کار عالم می شه ، انگار که یه بازی دو سر باخت باشه ، یا باید به خودت فشار بیاری و کاری که دوست دارن رو بکنی و یا باز اگه کار خودت رو بکنی عذاب وجدان بگیری و بیشتر اذیت شی...قبل از ازدواج من خیلی از این درگیری ها داشتم...

فوسیس پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:18

خیلی خوب فهمیدم من این حسو!

فکر کنم بابت عشق واقعی ای هست که بین مادر و فرزند جریان داره...یه عشق بی شیله پیله.

شرمینه چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 13:17 http://www.khastegihayeman.blogfa.com

و من که حیوانی بیش نیستم

چه خوبه که ادم وقتی سر مادرش داد می زنه پشیمون بشه من که انقدر تو خودم غرق شدم حتی به پشیمونی هم نمی رسم و همیشه حق رو به خودم میدم :|

اما آخرش یه حسی ته وجودتون باعث میشه همچین نظری برای من بذارید...:)

... شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 16:29

واقعا داد زدی؟؟
مگه شما عصبی هم میشین ؟؟؟
اصلا بهتون نمی خوره
نه عصبی بشین
و نه اینکه بخواین با صدای بلند حرف بزنید ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد